محمد معین

محمد معین جان تا این لحظه 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن دارد

دومین سونوگرافی

عزیزم امروز من ومامان فاطی با بابا یوسف رفتیم بیمارستان قائم برای سونوگرافی قرار بود که جنسیت هم معلوم بشه همه چیز خوب وطبیعی بود از دکتر که پرسیدیم جنسیت چیه گفت خوش جنسه چون خودش مرد بود معلوم شد که پسری عزیزم بعدش به بابایی خبر دادم خیلی ذوق زده شد گفت از طرف من شیرینی بخرید که بابا یوسف زحمتش رو کشید بعدش هم من داشتم از جیش میترکیدم که رفتم توی یک موسسه زبان منشی فکر کرد برای ثبت نام رفتم وقتی گفتم سرویس بهداشتی کجاست سرش رو انداخت پایین وبه سمت دستشویی اشاره کرد کلی شرمنده شدم.به خاله ها و مامان جون هم خبر دادم کلی تبریک گفتن .دوست دارم خوشگل مامان
تاریخ : 21 آبان 1392 - 21:32 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 669 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

دومین سونوگرافی


تاریخ : 21 آبان 1392 - 21:23 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 758 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین تکان خوردن

الهی خاله فدای شما خوشگل بشه. امروز مامانت که خونۀ مامان جون بود به من زنگ زد و گفت که برای اولین بار یه تکان حسابی خوردی و کلی مامان رو ذوق زده کردی. قربونت بشم الهی منم ذوق‌زده شدم عزیزم. این دفعه که مامانت رو ببینم باید بشینم کنارش و همین‌طور نگاه کنم تا تکان‌خوردن تو رو ببینم. این مامانت هم که هنوز نرفته سونوگرافی تا ببینم دختری یا پسری. هر چی باشی الهی که سالم و سلامت باشی من فقط می‌خوام بدونم چی صدات کنم گل خاله.For You


تاریخ : 19 آبان 1392 - 21:44 | توسط : مهداد | بازدید : 717 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

حرفای بابایی

سلام گل من امروز که 12 آبان تو رفتی تو پنج ماهگی. واسه ی دیدن روی ماهت لحظه شماری میکنم عزیز دلم.از خدای مهربون که تو رو به ما داده برات ارزوی سلامتی میکنم. تو هم که به خدا از ما نزدیکتری برای منو مامانیت دعا کن.دوست دارم همیشه تو فکرمی همیشه تو قلبمی.
تاریخ : 13 آبان 1392 - 05:04 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 716 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

عزیز دلم امروز 1 آبان و تو امروز میری توی پنج ماهگی . خوشگلم لحظه شماری میکنم روی ماهتو ببینم.از خدا سلامتی تو رو میخوام. تو هم که به خدا نزدیکتری برای منو مامانت دعا کن.
تاریخ : 13 آبان 1392 - 04:59 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 660 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تواد بابا یونس

عزیزم امروز تولد بابایی هست من هم امروز با بابایی رفتیم پارک وکیل آباد کلی با هم راه رفتیم وحرف زدیم وچند تا عکس یادگاری گرفتیم بعدش هم رفتیم کباب یاد بود نمیدونم تازگیها چرا زود گرسنه میشم فکر کنم به خاطر وجود تو باشه عزیزم دوست داریم با تمام وجود.هزار تا بوسسسسسسسسسسسسسسس


تاریخ : 06 آبان 1392 - 04:16 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 640 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

روز عید غدیر

عزیزم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز غدیر همه از صبه می‌ریم اونجا و تا شب هم هستیم. ایشاله از سال دیگه شما هم با بچه دایی نوشاد عضو این جمع می‌شید و خانوادۀ ما به 15 نفر می‌رسه. خیلی خوشحالم. مامان جون عیدی می‌دن و کلی مهمون می‌آد اونجا و من هم که امسال تنها کسی بودم که پذیرایی می‌کردم آخه مامانت که چون تو رو حمل می‌کنه نمی‌تونه کاری بکنه. زندایی ناهید هم که تا یه ماه دیگه فارغ می‌شه و نی نی نازش به دنیا می‌آد. خلاصه خاله مهزاد هم که دوران عقد رو سپری می‌کنه و حسابی سرش شلوغه فقط می‌مونه کی؟ من. ولی روز خوبی بود اگرچه خیلی خسته شده بودم. ظهر همم که همه یه ساعتی خوابیده بودند، من و مامان و بابات کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه از خنده ما همه بیدار شدند. البته تو هم که بودی در جمع ما. قربونت بشم عزیزم.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 00:51 | توسط : مهداد | بازدید : 660 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین باران

عزیزم دیروز(30/7/92) اولین باران توی مشهد آمد. هوا بسیار عالی بود. من و شهریار صبح رفتیم کمی قدم زدیم. مامانت هم می‌گفت که عصر با بابا یونس رفتند بیرون و کمی قدم زدند و البته یه سری هم به زیست خاور زدند. مامانت عاشق بازار رفتن هست. الهی قربون دوتایی‌تون بشم.

نمی‌دونی چقدر همه‌جا قشنگ شده. من که عاشق این هوا و این برگ‌ریزان هستم. ایشاله می‌آی و بزرگ می‌شی و با مامان و بابات و شهرزاد و شهریار و من و مهدی با هم می‌ریم بیرون و حالش رو می‌بریم. گلم منتظر اومدنت هستم و روزشماری می‌کنم.

 


تاریخ : 02 آبان 1392 - 00:56 | توسط : مهداد | بازدید : 697 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر