محمد معین

محمد معین جان تا این لحظه 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن دارد


روز عید غدیر

عزیزم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز غدیر همه از صبه می‌ریم اونجا و تا شب هم هستیم. ایشاله از سال دیگه شما هم با بچه دایی نوشاد عضو این جمع می‌شید و خانوادۀ ما به 15 نفر می‌رسه. خیلی خوشحالم. مامان جون عیدی می‌دن و کلی مهمون می‌آد اونجا و من هم که امسال تنها کسی بودم که پذیرایی می‌کردم آخه مامانت که چون تو رو حمل می‌کنه نمی‌تونه کاری بکنه. زندایی ناهید هم که تا یه ماه دیگه فارغ می‌شه و نی نی نازش به دنیا می‌آد. خلاصه خاله مهزاد هم که دوران عقد رو سپری می‌کنه و حسابی سرش شلوغه فقط می‌مونه کی؟ من. ولی روز خوبی بود اگرچه خیلی خسته شده بودم. ظهر همم که همه یه ساعتی خوابیده بودند، من و مامان و بابات کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه از خنده ما همه بیدار شدند. البته تو هم که بودی در جمع ما. قربونت بشم عزیزم.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 00:51 | توسط : مهداد | بازدید : 659 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین باران

عزیزم دیروز(30/7/92) اولین باران توی مشهد آمد. هوا بسیار عالی بود. من و شهریار صبح رفتیم کمی قدم زدیم. مامانت هم می‌گفت که عصر با بابا یونس رفتند بیرون و کمی قدم زدند و البته یه سری هم به زیست خاور زدند. مامانت عاشق بازار رفتن هست. الهی قربون دوتایی‌تون بشم.

نمی‌دونی چقدر همه‌جا قشنگ شده. من که عاشق این هوا و این برگ‌ریزان هستم. ایشاله می‌آی و بزرگ می‌شی و با مامان و بابات و شهرزاد و شهریار و من و مهدی با هم می‌ریم بیرون و حالش رو می‌بریم. گلم منتظر اومدنت هستم و روزشماری می‌کنم.

 


تاریخ : 02 آبان 1392 - 00:56 | توسط : مهداد | بازدید : 694 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین شنیدن صدای قلب

مامانی امروز من وبابا رفتیم دکتر ساعت 10 وقتی رفتم داخل اول وزنم کرد57 کیلو بودم بعد هم صدای قلب رو شنیدم خیلی حس خوبی بود از خوشحالی خندیدم .بابا یی هم خیلی دوست داره بشنوه دکتر برا دو هفته دیگه سونو برای تعیین جنسیت نوشت بعد رفتیم زیست خاور وبرای ناهار هم رفتبم خونه خاله مهداد اونم خیلی خوشحال شد عزیزم وما همه دوست داریم گل من.
تاریخ : 16 مهر 1392 - 07:49 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 701 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

خاطره

عزیزم دیروز 11 مهر پنج شنبه بود من و بابایی رفتیم آرایشگاه خیابان دانشگاه بابا می خواست موهاش رو کوتاه کنه تا بعدش با هم پیاده روی کنیم من هم تو سلمونی نشستم کنار سلمونی یک قنادی هست من به بابا گفتم چقدر بوی شیرینی میاد بابا گفت برات میخرم حدودا دو دقیقه بعد یک آقایی کیک یزدی داغ آورد خیرات کرد جلوی من که گرفت گفت شما دو تا بردارید من هم تعارف کردم یک دونه بیشتر بر نداشتم وقتی رفت کلی تعجب کردیم ولی خیلی حال کردیم وبرامون خاطره شد.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 18:01 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 682 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

خاطره

مامانی 10 مهر بعداز ظهر که بابایی از کلاس اومد با هم رفتیم پاساج فردوسی اونجا لوازم نوزاد داره من وبابایی کلی ذوق کردیم بدون که به فکرت هستیم عزیزم دوست داریم.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 17:48 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 610 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

حرف این روزها

عزیز خاله این روزها من و مامانت که همدیگه رو می‌بینیم، حرف‌مون اینه که چی برات بخریم و چه کار کنیم، البته چون هنوز معلوم نیست که تو جیگر من دختری یا پسر نمی‌تونیم برات چیزی بخریم.مامان و بابات یه سرهمی خوشگل برات خریده بودند که همه‌مان کلی ذوق کردیم.

الهی من بخورمت به مامانت گفتم که من می‌چلونمت و کسی هم حق نداره به من چیزی بگه آخه تو جیر می‌خوای منو خاله کنی و من خیلی خوشحالم.

دیروز خونۀ مامان‌جون بودیم، حال مادربرزگ بابات بد بود و بابات رفته بود خونۀ ایشون. من و زندایی ناهیدت و مامانت کلی حرف زدیم و خندیدیم. دوست دارم زودتر ببینمت، اگر چه هنوز خیلی مونده. دوستت دارم عزیزم.

 


تاریخ : 07 مهر 1392 - 02:48 | توسط : مهداد | بازدید : 763 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

3 شهریور


تاریخ : 05 مهر 1392 - 19:24 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 629 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین نارنگی نوبرانه

مامانی امروز 31 شهریوره تابستون تموم میشه واول پاییزه من امروز اولین نارنگی پاییزی رو نوبر کردم . امروز بابایی میگفت شکمم کمی بزرگ شده شما الان باید 17 سانتیمتر طول و180 گرم وزنت باشه من وبابا دوست داریم عزیزم.

 


 


تاریخ : 01 مهر 1392 - 01:04 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 848 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین سرما خوردگی

عزیزمامان امروز 29شهریور من برای اولین بار سرما خوردم بابایی برای من وشما خیلی نگرانه من اومدم خونه مامان جون حالم بهتر شده فقط کمی نگرانتم  دوست دارم عشق من


تاریخ : 30 شهریور 1392 - 21:21 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 643 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر