عزیز خاله این روزها من و مامانت که همدیگه رو میبینیم، حرفمون اینه که چی برات بخریم و چه کار کنیم، البته چون هنوز معلوم نیست که تو جیگر من دختری یا پسر نمیتونیم برات چیزی بخریم.مامان و بابات یه سرهمی خوشگل برات خریده بودند که همهمان کلی ذوق کردیم.
الهی من بخورمت به مامانت گفتم که من میچلونمت و کسی هم حق نداره به من چیزی بگه آخه تو جیر میخوای منو خاله کنی و من خیلی خوشحالم.
دیروز خونۀ مامانجون بودیم، حال مادربرزگ بابات بد بود و بابات رفته بود خونۀ ایشون. من و زندایی ناهیدت و مامانت کلی حرف زدیم و خندیدیم. دوست دارم زودتر ببینمت، اگر چه هنوز خیلی مونده. دوستت دارم عزیزم.