عزیزم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز غدیر همه از صبه میریم اونجا و تا شب هم هستیم. ایشاله از سال دیگه شما هم با بچه دایی نوشاد عضو این جمع میشید و خانوادۀ ما به 15 نفر میرسه. خیلی خوشحالم. مامان جون عیدی میدن و کلی مهمون میآد اونجا و من هم که امسال تنها کسی بودم که پذیرایی میکردم آخه مامانت که چون تو رو حمل میکنه نمیتونه کاری بکنه. زندایی ناهید هم که تا یه ماه دیگه فارغ میشه و نی نی نازش به دنیا میآد. خلاصه خاله مهزاد هم که دوران عقد رو سپری میکنه و حسابی سرش شلوغه فقط میمونه کی؟ من. ولی روز خوبی بود اگرچه خیلی خسته شده بودم. ظهر همم که همه یه ساعتی خوابیده بودند، من و مامان و بابات کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه از خنده ما همه بیدار شدند. البته تو هم که بودی در جمع ما. قربونت بشم عزیزم.