دومین سونوگرافی
حرفای بابایی
تواد بابا یونس
عزیزم امروز تولد بابایی هست من هم امروز با بابایی رفتیم پارک وکیل آباد کلی با هم راه رفتیم وحرف زدیم وچند تا عکس یادگاری گرفتیم بعدش هم رفتیم کباب یاد بود نمیدونم تازگیها چرا زود گرسنه میشم فکر کنم به خاطر وجود تو باشه عزیزم دوست داریم با تمام وجود.هزار تا بوسسسسسسسسسسسسسسس
اولین شنیدن صدای قلب
خاطره
عزیزم دیروز 11 مهر پنج شنبه بود من و بابایی رفتیم آرایشگاه خیابان دانشگاه بابا می خواست موهاش رو کوتاه کنه تا بعدش با هم پیاده روی کنیم من هم تو سلمونی نشستم کنار سلمونی یک قنادی هست من به بابا گفتم چقدر بوی شیرینی میاد بابا گفت برات میخرم حدودا دو دقیقه بعد یک آقایی کیک یزدی داغ آورد خیرات کرد جلوی من که گرفت گفت شما دو تا بردارید من هم تعارف کردم یک دونه بیشتر بر نداشتم وقتی رفت کلی تعجب کردیم ولی خیلی حال کردیم وبرامون خاطره شد.
خاطره
مامانی 10 مهر بعداز ظهر که بابایی از کلاس اومد با هم رفتیم پاساج فردوسی اونجا لوازم نوزاد داره من وبابایی کلی ذوق کردیم بدون که به فکرت هستیم عزیزم دوست داریم.