محمد معین

محمد معین جان تا این لحظه 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن دارد

دومین سونوگرافی

عزیزم امروز من ومامان فاطی با بابا یوسف رفتیم بیمارستان قائم برای سونوگرافی قرار بود که جنسیت هم معلوم بشه همه چیز خوب وطبیعی بود از دکتر که پرسیدیم جنسیت چیه گفت خوش جنسه چون خودش مرد بود معلوم شد که پسری عزیزم بعدش به بابایی خبر دادم خیلی ذوق زده شد گفت از طرف من شیرینی بخرید که بابا یوسف زحمتش رو کشید بعدش هم من داشتم از جیش میترکیدم که رفتم توی یک موسسه زبان منشی فکر کرد برای ثبت نام رفتم وقتی گفتم سرویس بهداشتی کجاست سرش رو انداخت پایین وبه سمت دستشویی اشاره کرد کلی شرمنده شدم.به خاله ها و مامان جون هم خبر دادم کلی تبریک گفتن .دوست دارم خوشگل مامان
تاریخ : 21 آبان 1392 - 21:32 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 675 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

دومین سونوگرافی


تاریخ : 21 آبان 1392 - 21:23 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 767 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

حرفای بابایی

سلام گل من امروز که 12 آبان تو رفتی تو پنج ماهگی. واسه ی دیدن روی ماهت لحظه شماری میکنم عزیز دلم.از خدای مهربون که تو رو به ما داده برات ارزوی سلامتی میکنم. تو هم که به خدا از ما نزدیکتری برای منو مامانیت دعا کن.دوست دارم همیشه تو فکرمی همیشه تو قلبمی.
تاریخ : 13 آبان 1392 - 05:04 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 721 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

عزیز دلم امروز 1 آبان و تو امروز میری توی پنج ماهگی . خوشگلم لحظه شماری میکنم روی ماهتو ببینم.از خدا سلامتی تو رو میخوام. تو هم که به خدا نزدیکتری برای منو مامانت دعا کن.
تاریخ : 13 آبان 1392 - 04:59 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 665 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تواد بابا یونس

عزیزم امروز تولد بابایی هست من هم امروز با بابایی رفتیم پارک وکیل آباد کلی با هم راه رفتیم وحرف زدیم وچند تا عکس یادگاری گرفتیم بعدش هم رفتیم کباب یاد بود نمیدونم تازگیها چرا زود گرسنه میشم فکر کنم به خاطر وجود تو باشه عزیزم دوست داریم با تمام وجود.هزار تا بوسسسسسسسسسسسسسسس


تاریخ : 06 آبان 1392 - 04:16 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 644 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین شنیدن صدای قلب

مامانی امروز من وبابا رفتیم دکتر ساعت 10 وقتی رفتم داخل اول وزنم کرد57 کیلو بودم بعد هم صدای قلب رو شنیدم خیلی حس خوبی بود از خوشحالی خندیدم .بابا یی هم خیلی دوست داره بشنوه دکتر برا دو هفته دیگه سونو برای تعیین جنسیت نوشت بعد رفتیم زیست خاور وبرای ناهار هم رفتبم خونه خاله مهداد اونم خیلی خوشحال شد عزیزم وما همه دوست داریم گل من.
تاریخ : 16 مهر 1392 - 07:49 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 707 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

خاطره

عزیزم دیروز 11 مهر پنج شنبه بود من و بابایی رفتیم آرایشگاه خیابان دانشگاه بابا می خواست موهاش رو کوتاه کنه تا بعدش با هم پیاده روی کنیم من هم تو سلمونی نشستم کنار سلمونی یک قنادی هست من به بابا گفتم چقدر بوی شیرینی میاد بابا گفت برات میخرم حدودا دو دقیقه بعد یک آقایی کیک یزدی داغ آورد خیرات کرد جلوی من که گرفت گفت شما دو تا بردارید من هم تعارف کردم یک دونه بیشتر بر نداشتم وقتی رفت کلی تعجب کردیم ولی خیلی حال کردیم وبرامون خاطره شد.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 18:01 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 691 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

خاطره

مامانی 10 مهر بعداز ظهر که بابایی از کلاس اومد با هم رفتیم پاساج فردوسی اونجا لوازم نوزاد داره من وبابایی کلی ذوق کردیم بدون که به فکرت هستیم عزیزم دوست داریم.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 17:48 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 616 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

3 شهریور


تاریخ : 05 مهر 1392 - 19:24 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 634 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید