محمد معین

محمد معین جان تا این لحظه 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن دارد

شمارش معکوس

عزیزم این روزها دیگه شمارش معکوس برای همه شروع شده و همه‌مان چشم به راه شما پسر ناز هستیم.  دیورز خونۀ مامان جون مامان و بابای شما هم بودند و شما هم صد البته که حضور داشتی. مامانت حسابی سنگین شده. قربونت بشم. من که دیگه تحمل ندارم و برای به دنیا آمدن شما عزیز دل روزشماری می‌کنم. امروز مامانت وقت دکترش بود و الان که من برای شما پسر گل می‌نویسم مامانت با مامان جون رفتند دکتر.خیلی همه دوستت داریم و منتظردیدن روی ماهت هستیم.

 


تاریخ : 19 بهمن 1392 - 19:59 | توسط : مهداد | بازدید : 805 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

تولد دختر داییت

عزیز دل بابایی سلام

می خوام یه خبر خوب بهت بدم .گلم دختر دایی نوشاد صبح روز شنبه ساعت 7:40 تویه روز برفی به دنیا اومد.حالش خوبه اونم منتظر که تو به دنیا بیای عزیزم .اسم دختر داییتو گذاشتن رستا.خیلی کوچولو و معصومه.ضمنا تا اینجا که خاله مهزاد واسه رستا جون خیلی زحمت کشیده.شما هم که خیلی تو دل مامانت تکون می خوری قربونت بشم بی تابی که زودتر به دنیا بیای.ما هم منتظرتیم و دقیقه هارو می شمریم.بوس بوس بوس هزار تا برای تو پسر گلم.


تاریخ : 10 دی 1392 - 22:15 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 741 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

خرید

عزیزم امروز با خاله مهزاد ومامان جون رفتیم خرید کلی وسیله برای شما خریدیم گل من خیلی هیجان  داشتم عزیزم. بابا هم امروز قرارداد بسته وخیال هممون راحت تر شده از پا قدم خوب تو عزیزم دوست داریم من وبابایی.


تاریخ : 04 دی 1392 - 04:49 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 779 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

شب یلدا

پسر گلم سلام

امسال اولین سالیه که تو زمستون تو رو داریم امشب که طولانی ترین شب ساله از خدا میخوام که همیشه سالم و سلامت باشی مهربونم. عزیزم اخر این فصل تو پا به این دنیا می ذاری   واسه دیدنت لحظه شماری می کنم عزیز دلم روزا با خیالت می خندم و نیرو می گیرم پسرم کلا با خیالت روزامو سر می کنم ما همه چشم به راهتیم .تو این فصل سرد با خیالت زمستونو سر میکنیم با رویاهات خستگیمونو در میکنیم.دوست داریم مهربون دوست داریم یاور مامان و بابا

قالب وبلاگ شماره 34


تاریخ : 01 دی 1392 - 04:48 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 736 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

جلسه دکتر

پسر گلم امروز با مامان فاطی رفتیم دکتر .مطب دکتر خیلی شلوغ بود حدود یک ساعت معطل شدیم.از ماه پیش یک کیلو وزن اضافه کردم راستی امروز صدای قلبت رو هم شنیدم عسلم خیلی آرامش بخش بود برام عزیزم.همه چیز نرمال بود.بابایی هم خیلی نگرانمون بود چند بار از سر کارش تماس گرفت ببینه ما حالمون خوبه.عسلم من وبابا خیلی دوست داریم بی صبرانه منتظر به دنیا اومدنت هستیم گلم تا روی ماهت رو غرق بوسه کنیم خوشگلم.


تاریخ : 19 آذر 1392 - 03:24 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 749 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

آزمایش خون

پسر نازم ما دیشب خونه مامانی فاطی خوابیدیم تا امروز من ومامانی فاطی بریم آزمایش. صبح بعد از این که بابایی رفت سر کار ماهم ساعت 8.30رفتیم آزمایشگاه من باید ناشتا می بودم کلی نگرانت بودم گل پسر بعد از آزمایش با مامانی فاطی کمی خرید کردیم وبرگشتیم خونه دوست دارم عسلم از این که تو دلم وول میزنی خیلی خوشم میاد عزیزم.

                                                            تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

         تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net


تاریخ : 17 آذر 1392 - 02:29 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 695 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

خاطره

عزیز مامان امروز من وخاله ها خونه بابا جون ومامان جون بودیم وسیله هایی رو که برات خریدیم به خاله مهداد نشون دادیم کلی ذوق کرد راستی عزیزم مامان جون یک دست سر همی زیبا برات بافتن که خیلی قشنگه مامانی فاطی هم کلی تا حالا برات لباس خریدن عمه عفت وخاله صدیقه ومهناز خانم هم بهت لباس وجوراب هدیه دادن خوشگل من هنوز که نیومدی کلی هدیه گرفتی.عشق من دوست دارم بی صبرانه منتظر دیدنتم.


تاریخ : 16 آذر 1392 - 03:52 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 650 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین خرید

مامان مهسا و خاله مهزاد دیروز رفتند بازار و برای شما آقا کوچولوی نازنین یک سری وسایل اولیه را خریدند. شیشه و قاشق و ... البته من ندیدم هنوز خاله جون. قربون شما برم من دلم دیگه طاقت نداره، لحظه شماری می‌کنم. پنج ماهت تموم شده و رفتی وارد شش، الهی که سالم و سلامت به دنیا بیای. هزار تا دوستت دارم.


تاریخ : 14 آذر 1392 - 21:31 | توسط : مهداد | بازدید : 987 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

دومین سونوگرافی

عزیزم امروز من ومامان فاطی با بابا یوسف رفتیم بیمارستان قائم برای سونوگرافی قرار بود که جنسیت هم معلوم بشه همه چیز خوب وطبیعی بود از دکتر که پرسیدیم جنسیت چیه گفت خوش جنسه چون خودش مرد بود معلوم شد که پسری عزیزم بعدش به بابایی خبر دادم خیلی ذوق زده شد گفت از طرف من شیرینی بخرید که بابا یوسف زحمتش رو کشید بعدش هم من داشتم از جیش میترکیدم که رفتم توی یک موسسه زبان منشی فکر کرد برای ثبت نام رفتم وقتی گفتم سرویس بهداشتی کجاست سرش رو انداخت پایین وبه سمت دستشویی اشاره کرد کلی شرمنده شدم.به خاله ها و مامان جون هم خبر دادم کلی تبریک گفتن .دوست دارم خوشگل مامان
تاریخ : 21 آبان 1392 - 21:32 | توسط : مامان مهسا | بازدید : 675 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر