محمد معین

محمد معین جان تا این لحظه 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن دارد

استرس مامان

پسر عزیز خاله. می‌خواهم برات بنویسم از حال و روز مامانت که این روزها خیلی استرس داره. من خیلی باهاش صحبت می‌کنم ولی احساس می‌کنم که خیلی استرس گرفته. تقریباً 22 یا 23 روز دیگه شما آقا کوچولو باید به دنیا بیای. من که دلم لک زده برای دیدن روی ماهت. راستی از حال و هوای مامانت و بابات بگم که اونها هم خیلی منتظر هستند. قرار است که مامانت زایمان طبیعی داشته باشه. امیدورام که صحیح و اسلم به دنیا بیای و دل همۀ ما رو شاد کنی. مامانی فاطی(مامان بابا یونس) هم احساس می‌کنم برای دیدن تو دل‌اش پر کشیده. می‌دونی تو اولین نوۀ مامانی فاطی هستی. و البته تنها نوه مگر اینکه مامان و بابات یک نی نی دیگه بیارند.آخه بابات تک فرزند هست دیگه. خوب خاله جوه خیلی پر چونگی کردم. می‌بوسمت.


تاریخ : 29 بهمن 1392 - 20:50 | توسط : مهداد | بازدید : 1118 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

شمارش معکوس

عزیزم این روزها دیگه شمارش معکوس برای همه شروع شده و همه‌مان چشم به راه شما پسر ناز هستیم.  دیورز خونۀ مامان جون مامان و بابای شما هم بودند و شما هم صد البته که حضور داشتی. مامانت حسابی سنگین شده. قربونت بشم. من که دیگه تحمل ندارم و برای به دنیا آمدن شما عزیز دل روزشماری می‌کنم. امروز مامانت وقت دکترش بود و الان که من برای شما پسر گل می‌نویسم مامانت با مامان جون رفتند دکتر.خیلی همه دوستت داریم و منتظردیدن روی ماهت هستیم.

 


تاریخ : 19 بهمن 1392 - 19:59 | توسط : مهداد | بازدید : 802 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اولین خرید

مامان مهسا و خاله مهزاد دیروز رفتند بازار و برای شما آقا کوچولوی نازنین یک سری وسایل اولیه را خریدند. شیشه و قاشق و ... البته من ندیدم هنوز خاله جون. قربون شما برم من دلم دیگه طاقت نداره، لحظه شماری می‌کنم. پنج ماهت تموم شده و رفتی وارد شش، الهی که سالم و سلامت به دنیا بیای. هزار تا دوستت دارم.


تاریخ : 14 آذر 1392 - 21:31 | توسط : مهداد | بازدید : 986 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین تکان خوردن

الهی خاله فدای شما خوشگل بشه. امروز مامانت که خونۀ مامان جون بود به من زنگ زد و گفت که برای اولین بار یه تکان حسابی خوردی و کلی مامان رو ذوق زده کردی. قربونت بشم الهی منم ذوق‌زده شدم عزیزم. این دفعه که مامانت رو ببینم باید بشینم کنارش و همین‌طور نگاه کنم تا تکان‌خوردن تو رو ببینم. این مامانت هم که هنوز نرفته سونوگرافی تا ببینم دختری یا پسری. هر چی باشی الهی که سالم و سلامت باشی من فقط می‌خوام بدونم چی صدات کنم گل خاله.For You


تاریخ : 19 آبان 1392 - 21:44 | توسط : مهداد | بازدید : 718 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

روز عید غدیر

عزیزم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز غدیر همه از صبه می‌ریم اونجا و تا شب هم هستیم. ایشاله از سال دیگه شما هم با بچه دایی نوشاد عضو این جمع می‌شید و خانوادۀ ما به 15 نفر می‌رسه. خیلی خوشحالم. مامان جون عیدی می‌دن و کلی مهمون می‌آد اونجا و من هم که امسال تنها کسی بودم که پذیرایی می‌کردم آخه مامانت که چون تو رو حمل می‌کنه نمی‌تونه کاری بکنه. زندایی ناهید هم که تا یه ماه دیگه فارغ می‌شه و نی نی نازش به دنیا می‌آد. خلاصه خاله مهزاد هم که دوران عقد رو سپری می‌کنه و حسابی سرش شلوغه فقط می‌مونه کی؟ من. ولی روز خوبی بود اگرچه خیلی خسته شده بودم. ظهر همم که همه یه ساعتی خوابیده بودند، من و مامان و بابات کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه از خنده ما همه بیدار شدند. البته تو هم که بودی در جمع ما. قربونت بشم عزیزم.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 00:51 | توسط : مهداد | بازدید : 663 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین باران

عزیزم دیروز(30/7/92) اولین باران توی مشهد آمد. هوا بسیار عالی بود. من و شهریار صبح رفتیم کمی قدم زدیم. مامانت هم می‌گفت که عصر با بابا یونس رفتند بیرون و کمی قدم زدند و البته یه سری هم به زیست خاور زدند. مامانت عاشق بازار رفتن هست. الهی قربون دوتایی‌تون بشم.

نمی‌دونی چقدر همه‌جا قشنگ شده. من که عاشق این هوا و این برگ‌ریزان هستم. ایشاله می‌آی و بزرگ می‌شی و با مامان و بابات و شهرزاد و شهریار و من و مهدی با هم می‌ریم بیرون و حالش رو می‌بریم. گلم منتظر اومدنت هستم و روزشماری می‌کنم.

 


تاریخ : 02 آبان 1392 - 00:56 | توسط : مهداد | بازدید : 700 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

حرف این روزها

عزیز خاله این روزها من و مامانت که همدیگه رو می‌بینیم، حرف‌مون اینه که چی برات بخریم و چه کار کنیم، البته چون هنوز معلوم نیست که تو جیگر من دختری یا پسر نمی‌تونیم برات چیزی بخریم.مامان و بابات یه سرهمی خوشگل برات خریده بودند که همه‌مان کلی ذوق کردیم.

الهی من بخورمت به مامانت گفتم که من می‌چلونمت و کسی هم حق نداره به من چیزی بگه آخه تو جیر می‌خوای منو خاله کنی و من خیلی خوشحالم.

دیروز خونۀ مامان‌جون بودیم، حال مادربرزگ بابات بد بود و بابات رفته بود خونۀ ایشون. من و زندایی ناهیدت و مامانت کلی حرف زدیم و خندیدیم. دوست دارم زودتر ببینمت، اگر چه هنوز خیلی مونده. دوستت دارم عزیزم.

 


تاریخ : 07 مهر 1392 - 02:48 | توسط : مهداد | بازدید : 764 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

انتخاب اسم

عزیز دلم با اینکه هنوز مشخص نشده که شما دختری یا پسر. مامن و بابات دنبال اسم هستند. با مامانت رفتیم توی سایت های مختلف و کلی دنبال اسم بودیم. منم شیرین کاریم گل کرده بود و هی اسم ها رو با لهجه های مختلف صدا می زدم و کلی با مامانت خندیدم. تو هم که عزیز دلم حتما صدای منو می شنیدی ولی خوشحالم که به دنیا بیای یادت نیست و گرنه با خودت فکر می کنی عجب خاله ای داری.

خلاصه دور از چشم بابات کلی با مامانت سر اسم های مختلف خندیدیم.


تاریخ : 23 شهریور 1392 - 00:25 | توسط : مهداد | بازدید : 706 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اولین سونوگرافی

خاله جون مامانت برای اولین بار رفت سونوگرافی. قربون دو تایی تون بشم. گفته که تو عزیز دلم خوبی و همه چیز هم عالی هست. هنوز هم مشخص نشده دختری یا پسری. تاریخش هم 12/6/92 بود.الهی که سالم باشی و خوب رشد کنی. دوستت دارم عزیزم.


تاریخ : 22 شهریور 1392 - 23:58 | توسط : مهداد | بازدید : 657 | موضوع : وبلاگ | یک نظر